بانو
لغت نامه دهخدا
بانو. (اِ) رئیسه . و گمان میکنم از بان بمعنی حارس و حافظ و دارنده و امثال آن است و «واو» علامت شفقت یا تا?نیث یا تصغیر است . (یادداشت مو?لف ). رئیسه . (یادداشت مو?لف ).زن . برابر آقا. خانم . خاتون . خاتون خانه . (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ جهانگیری ص 188). ست . خاتون . سیده . ستی . بیگم . خدش . بیکه . حره . آغا. بزرگ خانه . خاتون خانه . (انجمن آرای ناصری ). کریمه . بی بی . (برهان قاطع). ایشی . (فرهنگ اوبهی ). ربّه . خانم بزرگ . (از فرهنگ شعوری ج 1). خانم و خاتون که زن محترمه باشد. (فرهنگ نظام ). ج ، بانوان و بانویان . (ناظم الاطباء) :
به هرجای نام تو بانو بود
پدر پیش تختت به زانو بود.
فردوسی .